گونهشناسی و بسترهای اجتماعی ترانههای مردمی نصرک
تقدیم به محمد ذوالفقاری احیاءکننده نام نصرک
*حسامالدین نقوی
چکیده:
انعکاس پدیدههای اجتماعی در هنر و ادبیات که یگانه منبع بازگوکنندهی کنشهای اجتماعی هستند، بیش از متون علمی و تاریخی میتوانند بازگفت عریان هر پدیدهی جمعی و انسانی را، بدون درنظر گرفتن ملاحظات سیاسی و اخلاقی که بر متون رسمی سایه میافکنند را هموار و مسیر کند؛ در این میان ادبیات نانوشته و شفاهی و متون شنیداری بیش از سایر نوشتهها میتوانند بگویند و حقایق پنهانی را نمایان سازند. یکی از این گونههای ادبی ترانه و به ویژه ترانههای عامه و به تعبیری مردمیاند.
سرودههای نصرک یکی از مهمترین متنهای موسیقی روایی و آوازی بندرعباس میباشد که منعکس کنندهی شیوههای زندگی مردمان و باشندگان این منطقه بوده و حوادث تاریخی ِ سالهای اواخر قاجاریه و پهلوی اول و یک دهه از حکومت پهلوی دوم را دربرمیگیرد.
این مقاله به شیوهی توصیفی و تحلیلی و کیفی و تفسیری از لابهلای ترانههای او به بررسی اوضاع و احوال روزگار نصرک و وقایعی که در آن زمان اتفاق افتاده و تاکنون کمتر مطلبی راجع به آن گفته شده و یا مورد مداقه قرارگرفته پرداخته است. نتیجهی بررسی نشانگر انعکاس بسیاری از مسائل تاریخی، اجتماعی و رویدادهایی است که در متون تاریخی و اجتماعی مربوط به آن زمان منعکس شده و علیرغم بیان عامیانهی آن از زبان نصرک میتواند زمینهای را برای مطالعات موردی در زمینههای انسانی و اجتماعی دربارهی بندرعباس و بخشی از جنوب ایران را فراهم نماید.
واژگان کلیدی: نصرک، ترانههای عامیانه، بندرعباس
*پژوهشگر آزاد
درآمد:
موسیقی مردمی گونهای از موسیقی است که از متن و بطن یک جامعه، قبیله و قوم با خرده فرهنگ خاص میجوشد و در همان جا نیز ارائه میگردد. این موسیقی دارای ساختاری ابتدایی و بدوی است و ساختمان پیچیدهای ندارد. موسیقی نصرک که از جنس موسیقی مردمی میباشد عمدتاً موسیقی آوازی بوده و به هیچ وجه موسیقی محض نیست؛ اگر هم سازی با آن همراهی میکند-که در متن مقاله به آن اشاره خواهد شد- مستقیماً از ابزار و آلات موجود تبعیت میکند یعنی تابع اقلیم و جغرافیای آن منطقه است؛ از اینرو به شدت به عوامل محیطی و فرهنگی همانجا وابسته بوده و به خاطرهمین ویژگی، سرچشمهای یگانه برای نشان دادن بسترهای جامعه و رفتارهای اجتماعی جمعیتهای انسانی آن منطقهاند.
از خلال موسیقی آوازی یا ترانههای این خنیاگر به خوبی میتوان به محیط فرهنگی، فقر، شیوههای زیستن، اخلاق اجتماعی، اوضاع اقتصادی و وقایعی که بخشی از مردم جنوب ایران با آن مواجه بودهاند پی برد و جنبههای گوناگون آنرا بررسید؛ به سخنی دیگر موضوعاتی که به صورت جسته و گریخته دربارهی تاریخ بندرعباس و منطقه در یک قرن اخیر به صورت محدود انجام و بررسی شده است، اما هنوز مورد تحلیل و واکاوی قرار نگرفته و به صورت مدون ارائه نشده اند. همین موضوع ضرورت بررسی اینگونه متنها را که فارغ از اسناد تاریخی سربرآورده و تاکنون کمتر به آن اشاراتی شده است را بیش از پیش آشکار میسازد.
زندگی و ترانههای نصرک در سال 1385 به کوشش محمد ذوالفقاری پژوهشگر و شاعر هرمزگانی در کتابی با عنوان “در محلهی خاموشان” منتشر شده است. همچنین در فصلنامهی پژوهشی و آموزشی اورمزد شماره شانزدهم ویژهنامهی بومی سرودههای هرمزگان، موسا بندری مقالهی “نصرک هنرمند عصر سنت” علی آموختهنژاد در مقالهی “جایگاه ترانه در استان هرمزگان” احمد لشکری در مقاله “نصرک پدر ترانههای بندرعباس” سهراب سعیدی در مقالهی “نصرک شاعر عریانگوی مردمی” اختصاصاً و در چند مقالهی دیگر همین نشریه دیگران نیز اشارههایی به سرودههای نصرک نمودهاند، اما از آن پس هیچگونه بررسی دیگری درباره این خنیاگر فقید هرمزگانی انجام نشده و این مقاله برای نخستین بار به شکلی سامانمند به منظور توسعه و گسترش این گونه پژوهشها اقدام به انجام این تحقیق نموده است.
روش تحقیق تحلیلی و کیفی میباشد به این ترتیب که با آوردن شواهدی از ترانههای این ترانهسرا، مستندهای تاریخی آنرا نشان داده و پس از انطباق این ترانهها برآن وقایع، به بررسی و کندوکاو در آنها میپردازد بدیهی است که چون قبلاً به روش میدانی ترانههای نصرک در مجموعهای هر چند کوچک گردآمدهاند و همچنین با دستیابی به چند ترانهی نویافتهی دیگر، ضرورتی برای انجام مجدد آن دیده نشد در نتیجه روش اجرای کار به شکل کتابخانهای و اسنادی میباشد.
گرچه در پژوهشهای ادبی و کیفی ضرورتی برای بیان فرضیه نمیباشد اما مفروضات و گمانههای این مقاله که دیریاب هم نیستند این است که سراینده بیآنکه قصدمندانه و آگاهانه رویدادهایی اجتماعی بندرعباس را ابزار کار و ترانهسرایی و خنیاگری خود قرار داده باشد و یا بدون داشتن گرایش خاص اجتماعی و سیاسی از این مقولهها، آنها را در ترانههایش بازتاب داده و پرسش مقاله که از درون این گمانه سربرمیآورد این است که ایا نصرک توانسته است با بیان عامیانهی خود، گذار از سنت به تجدد و بحرانهای اجتماعی و پیآمدهای ناشی از آن و دگرگونیهایی که پس از جنبش اصلاحی مشروطیت در ایران آغاز میشود را در بندرعباس و بخشی از جنوب ایران، در لایههای درونی ترانههای خود نشان دهد؟ برای رسیدن به این هدف ابتدا زیستنامه، سپس اوضاع اجتماعی روزگار او و نیز ویژگی و گونهشناسی ترانههایش و سپستر انعکاس رخدادهای اجتماعی زمانهی او مورد واکاوی قرار خواهند گرفت.
1-زیستنامه:
محمد ذوالفقاری گردآورندهی ترانههای او زندگی نصرک را در هالهای از ابهام دانسته است؛ زیرا امروز دیگر تحقیق میدانی در مورد زندگی او به دشواری امکانپذیر میباشد چرا که بسیاری از همروزگاران وی اکنون در میان ما نیستند و اظهارات برخی دیگر نیز به دلیل کهولت سن قابل اعتماد و اعتنا نیست (ذوالفقاری، بیتا:6) اما از خلال نوشتههای این پژوهشگر و از میان مجموع گفتوگوهایی که دربارهی او به عمل آمده و به استناد برخی از ترانههایش و فهم هرمنوتیک از مجموع این اطلاعات پراکنده، میتوان زندگینامهی او را به اختصار به شرح زیر بازسازی کرد:
نامش نصراله بود و او را نصرک صدا میکردند. وی مردی سیاهچرده و بازماندهی نسلی از سیاهپوستان آفریقایی بود که سالها پیش در غربتی ناخواسته به سواحل ایران آوردهمیشوند.
خانوادهی نصرک به صورت آبا و اجدادی به شغل زرگری مشغول بودهاند و به اقتضاء حرفهای که داشتهاند برای طلاسازی و خریدو فروش آن همچنین اشتغال به کارهای دیگر از جمله ثمرخری باغها و نخلیات در روستاهای آباد این منطقه، در ابتدای فصل تابستان به روستای ایسین و سایر روستاهای اطراف بندرعباس و میناب نقل مکان نموده و هر از چند سالی از شهری به شهر دیگر سفر کرده و نصرک نیز با آنها همسفر میشده است. آنها به اقتضای محل سکونت و وضعیت اقتصادی آن محل به کارهای دیگر مانند ماهی فروشی، صیادی، دربانوردی مشغول میشدهاند.
براساس شنیدهها مبدأ و قدیمیترین محل سکونت این خانواده یکی از محلهی ماهیفروشان بندرلنگه به نام محلهی سایق بوده است. از آنجا به میناب و روستاهای بینراه بندرعباس و میناب مانند دهنو و قلعهقاضی نیز نقلمکان میکردهاند (گفتوگو با غلام خودستان) و بنابه روایتی خواهر نصرک در روستای قلعهقاضی متولد شده است. بر این مهاجرتهای فصلی یا دائمی جزیره کیش، قشم، باسعیدو و دبی را نیز باید اضافه کرد زیرا بسیاری از خواهرزادههای او از جمله محمد، عبداله، احمد، زبیده، معصومه در شهرهای دبی و جزیره لافت و بندرعباس به خاک سپرده شدهاند(گفتوگو با محمد زرپور).
ظاهراً نصرک پس از فوت پدر و مادرش در روستای دهنو و قلعهقاضی، همراه با خواهرش به بندرعباس نقل مکان میکند. خواهر نصرک در بندرعباس ازدواج میکند و پس از ازدواج برای ادامهی زندگی با همسرش به دبی میرود و صاحب چندین فرزند میشود. بعضی از آنها در دبی ماندگار شده و بقیه به بندرعباس و جزیره قشم نقلمکان میکنند. این مهاجرتها و نقلمکانها صرفاً برای بازاریابی و فروش طلا نبوده است. بلکه به خاطر بروز بعضی از بیماریهای واگیر مانند وبا و طاعون در میناب و دبی و همچنین قوانین سربازگیری، بالارفتن عوارض گمرکی، کشف حجاب، متحدالشکلکردن لباس و همچنین جنگهای جهانی اول و دوم و بروز حوادث طبیعی مانند زلزله، خشکسالی، اختلافات و کشمکشهای داخلی و فرار از این مخمصهها نیز بوده است.عبداله دایی نصرک ناخدای زبردستی بوده و بر روی یکی از لنجهای بزرگ (بوم) کار میکرده و بین بندرلنگه-دبی-بندرعباس و … تردد میکرده و گاهی نصرک و سایر خویشاوندان را نیز با خود میبرده است و این نقل مکانها و سفرهای دریایی را برای انها هموار مینموده است (گفتوگو با غلام خودستان).
به روایت زندهیاد ارسلان عطایی نصرک مردادماه 1332 در بندرعباس در سن 68 سالگی در خانه نجف گرمساری میمیرد و او را در قبرستان اطراف امامزاده سیدکامل بندرعباس به خاک میسپارند. از این رو و اگر این نقلقول درست باشد، میتوان تولد او را سال 1264 شمسی دانست.
نصرک در جوانی احتمالاً در جزیرهی باسعیدو دچار بیماری رشته (پیوک یا نارو) میشود چنان که خود سروده است:
ای دادو بیداد از ستمِ نارو (ای داد و بیداد از رنج مرض رشته)
Ey dād vo bidād az setame nāru
ای ناله و فریاد از ستمِ نارو (ای داد و بیداد از رنج مرض رشته)
Ey nāleh vo faryād az setame nāru
مَردُن نامآور، زَنُن ماهپیکر (مردهای نامآور و زنان زیبا)
Mardone nāmāvar zanone māh peykar
خافتی به روی بستر، از ستم نارو ( در بستر خوابیدهاند از رنج مرض رشته)
Khāfty ba ruy badtar az setame nāru
ده سالگی که گَشتم، پس لَهَرُ میگشتم (ده ساله که بودم پشتخانهها گشت میزدم)
Dah sālegi ke gashtam pase laharo migashtam
بیست سالگی رسیدم، عیش و نشاطی داشتم (بیست ساله که شدم، عیش و نشاطی داشتم)
Bist sālegi rasidam eshq o neshāti dāshtam
(ترانههای نویافته نصرک، نقل از محمد زرپور)
به نظر میرسد که این بیماری پس از بیست سالگی دامنگیر او شده و وی چندین سال از دوران جوانی خود را با این بیماری سر میکرده تا اینکه کرم نارو را از پای او بیرون میآورند و او از این بیماری نجات پیدا میکند و از همین زمان نیز شادی و نشاط به زندگیش راه پیدا کرده و طبع شعریش شکفته میشود(گفتوگو با محمد زرپور).
بعضی از ترانههای او از صلابت بسیاری برخوردار است-حوجی کل صفر- و نشان میدهد که وی تا حدودی با ادبیات کلاسیک و شعر فارسی در حد مکتبخانهای آشنا بوده است. گرچه تاکنون کسی در این مورد اظهار نظری قاطعی نکرده اما از آنجایی که یکی از کارهای او نقالی شاهنامهی فردوسی نیز بوده است گمان میرود که تا حدودی سواد مکتبی خواندن داشته است زیرا از شخص کاملاً عامی و ناتوان از خواندن و نوشتن، سرودن جنین ترانههایی بعید به نظر میرسد و طولانی بودن برخی از ترانهها و حفظ ردیف و قافیه در آنها نشان میدهد که تمامی ترانههای او فیالبداهه نبودهاند بلکه تعدادی از آنها قبلاً یادداشت میشده و یا در ذهن میپرورانیده است.
نصرک مردی سیهچرده و سبزه و بالابلند بود با دماغی کشیده و از ناحیه چشم مشکل دوبینی داشته است و به قول بندریها “بالابینک” (لوچ) بوده و انحراف چشم داشته است.
خودش در ترانهی /کور بد ایمن/ خود را اینچنین خطاب کرده است:
… نصرک نامحرم تُ از ما چهتوا (نصرک نامحرم تو از ما چه میخوای)
Nasrok nāmahram to az mā che tavā
کور بد ایمن میای خونهی ما (کور بد ایمان نیاین خونهی ما)
Kure bad imon mayai khonaye mā
یا در ترانهای دیگر نیز به لوچ بودن خود اشارهای کرده:
ای کورِ کاچِ سُر تلو ( ای کورِ لوچ لب کلفت)
Ey kure kāche sor telow
(ذوالفقاری، بیتا)
وقایعی که نصرک در ترانههایش به آنها اشاره کرده یا از او باقیمانده است، وقایع سالهای 1300 هجری تا پایان زندگی او – 1332- را دربرمیگیرد و نشان میدهد که او از میانسالی به سرایش ترانهگرایش پیدا کرده است. وقایعی مانند متحدالشکل کردن لباس، قانون نظام وظیفهی اجباری، کشف حجاب، یوزپلنگ یا ترانهای که به وقایع جنگجهانی دوم سالهای 1324-1320 بازمیگردد مانند ترانهی پیوست شمارهی 6 ص 83
گندم و جو گِرونِن(گندم و جو گرونه)
gandom o jow geronen
سیگار دونهی پنجاه کِرونن (سیگار دونهی پنجاه قرونه)
Sigār doney panjāh kronen
رسمِ گرامافون گُم بو (اسم گرامافون گم شد)
Rasme germafon gom bu
کصّهی رادیونِن (قصهی رادیو است)
Kessey rādiyonen
(ذوالفقاری، بیتا: 83)
در سال 1320 او از مسافرتهای فصلی دست کشیده و از دبی به بندرعباس مهاجرت میکند و تا پایان زندگی در همین شهر میماند(محمد زرپور-گفتوگو). در این ایام وی در منزل حاجی کل صفر که کارمند ادارهی گمرک بندرعباس بوده است زندگی میکرده و محل زندگی وی در یکی از غدیر (گلکنی)های موجود در بندرعباس- حدفاصل چهار راه سازمان فعلی و منبر کرتی karati- بوده است به گفتهی ارسلان عطایی در این برهه وی به کار بنایی و کارگری ساختمان روی میآورد و هر روز پس از فراغت از کار روزانه با ساز ابداعی خود-زهزه- به سرایش ترانه و آوازخوانی میپرداخته است.او در همین سالها با مادر کربلایی محمدغلام (کل غلوم) مطلّقهی محمدعیدعلی-کارمند گمرک بندرعباس- که مردی سفیدپوست بوده است ازدواج میکند. – مادر کل غلوم زنی سیاهپوست بود و متولی و خدمتگزار امامزاده سیدکامل بندرعباس بود-. وی علاوه بر کار بنایی، گاهی نیز به کار کولهکشی در بازار و اسکلهی بندرعباس مشغول بود(ابراهیم منصفی در گفتوگو با ارسلان عطایی). از ترانههای او پیداست که تا سال 1314 که قانون کشف حجاب وضع میشود وی ازدواج نکرده و خواهر خود را نیز از دست داده است.
نصرک بکن شکر خدا … (نصرک خدا رو شکر کن)
Nasrok bokon shokre khodā
نه زن اتستن نه دادا … (نه زن داری نه خواهر)
Na zan etasten na dādā
(همان:37)
سرانجام چنان که گفته شد وی در تیرماه 1332 در سن شصت و هشت سالگی در بندرعباس، در خانه نجف گرمساری فرزند عباس غلامرضا که سرکارگر اداره گمرک بندرعباس بود، فوت نمود. زن عباس غلامرضا که مادر نجف بود همیشه از طرفداران پروپاقرص نصرک و اشعار و ترانه های او بود. زیرا زمانی که نصرک زنده بود، با زنان محلهی کرتی، سیاهان، گورفرنگ و سیدکامل همکاری نزدیکی داشت زیرا زنان و دختران این محلهها از شاگردان و همسرایان موسیقی نصرک بودند و مادر نجف هم آنها را سرپرستی میکرد. نجف خود نیز از بازنشستگان گمرک بندرعباس بود. سرانجام نصرک که در خانهی نجف گرمساری بدرود حیات گفت به وسلیهی نجف و پدرش در نزدیک امامزاده سیدکامل بندرعباس به خاک سپرده میشود(ابراهیم منصفی در گفتوگو با ارسلان عطایی).
2-وضعیت اجتماعی روزگار نصرک
اوضاع نابسامان داخلی در اواخر سلطنت قاجار و شروع سلطنت پهلوی اول و دوم که تا اواخر زندگی نصرک را دربرمیگیرد، نشانگر مداخلات داخلی قدرتهای استعماری در امور کشور، حضور نیروهای نظامی روسیه در جنگجهانی اول و اشغال ایران به وسیلهی کشورهای استعمارگر انگلیس و روسیه، سرخوردگی نیروهای اجتماعی از انقلاب مشروطیت، چنددستگی نیروهای سیاسی، تأثیرات اقتصادی ویرانکنندهی پس از هر دو جنگجهانی و بسیاری از عوامل دیگر، موجب ضعف حکومت مرکزی و بحرانهای داخلی در ایران شده بود.
در بسیاری از نقاط کشور شورشها و قیامهای مسلحانهی محلی شکل گرفته و سررشتهی امور عملاً از دست گردانندگان اداری کشور خارج شده بود. در چنین اوضاعی وضعیت جنوب ایران بیش از نقاط دیگر دستخوش ناامنی و بحرانهای محلی منطقهای گردید. گرچه در آن بحبوحه بندرعباس امنتر از سایر نقاط مملکت و جنوب ایران بود، اما این اوضاع تأثیرات مخرب خود را بر این مناطق برجا میگذاشت و بندرعباس و بندرلنگه دچار رکود اقتصادی شدیدی شدند و سیل مهاجرت بازرگانان و صاحبان سرمایه و کسبه در این بندر به سمت سواحل جنوبی خلیجفارس در این دوره به نحو چشمگیری افزایش یافت.
به طور کلی امور اقتصادی و سیاسی بنادر و سواحل خلیجفارس در سالهای پس از جنگ جهانی اول بدون نظارت و کنترل دقیق حکومت مرکزی بود و در حال از هم پاشیدگی کامل قرار داشت. مهمترین عامل نارضایتی مردم در آن زمان ظلم و تعدی و اجحاف مأموررین گمرکی و مشخص نبودن سیاستهای اقتصادی دولت در این نواحی است که موجب مهاجرت گستردهی اهالی به دبی و سایر شیخنشینهای خلیجفارس شد. علاوه بر قوانین سختگیرانهی گمرکی و زورگویی و اجحاف مأموران دولتی مسائلی مانند سربازگیری اجباری، کشف حجاب، متحدالشکل کردن لباس و سایر سیاستها ناشی از نوسازی آمرانهی رضاشاه، جابهجایی جمعیت را در این مناطق به اوج خود رسانید و ضایعات بسیاری را به بارآورد (نک. وثوقی، 1381 : 4-1). این سیاست هم در بندرلنگه و هم در بندرعباس و هم میناب و جزیرههای قشم و … که نتیجهی عملکرد نادرست سیاستهای رضاشاه و نتایج بحرانهای ناشی از دگرگشت جامعه از شکل سنتی به جوامع صنعتی جدید بود، فشار مضاعفی را بر مردم وارد مینمود. بدیهی است که در چنین اوضاع و احوالی تمامی قراردادهای اجتماعی جامعه از هم پاشیده میشود و فساد و انحطاط اخلاقی دامنگیر جامعه میشود و در این میان بلایای طبیعی مانند- زلزله، قحطی، فقر، بیماریهای همهگیر، گرانی گریبان مردم را میگیرد. و بیجهت نیست که نصرک با بدیههپردازی، به زیبایی این اوضاع و احوال را در آینهی ترانههایش بازنمایی کرده است.
در چنین وضعیتی هنر و ادبیات نیز به ورطهی سقوط کشانیده میشود و بدون تردید بخشی از سنتهای شعری و موسیقی روایی نصرک متأثر از فرهنگ منحط اواخر قاجاریه است چنان که نهایت انحطاط سیاسی و اجتماعی و اخلاقی قاجار را در ادبیات عامیانهی آن دوره میتوان مشاهده نمود. در روزگار نصرک تحت تأثیر فرهنگ منحط و رفتار اجتماعی و فساد و بیخبری دربار، شعر و هنر نیز به سوی هجو و هزل و مسخرگی و لودگی سوق یافته و هوسبازی و خوشگذرانیهای زودگذر رواج پیدا میکند. توجه نصرک به انحرافات جزئی و تعرض به برخی از شخصیتها و کسان نیز همراه با نشان دادن معایب و نقد عمومی جامعه که در ترانههای او راه یافته است، تا حدود زیادی تحت تأثیر همین فرهنگ مسلط و غالب زمانهاش بوده است.
3-گونهشناسی ترانههای نصرک
هنگامی که از سرودههای نصرک با عنوان ترانه یاد میشود صرفاً مفهوم کلاسیک آن که عبارت از دوبیتی یا رباعی میباشد نیست بلکه علاوه بر دوبیتی قالبهای دیگر ترانهسرایی یا تصنف نیز میباشد گرچه تعداد قابل ملاحظهای از سرودههای او دوبیتیهای به هم پیوسته میباشند زیرا چهارپاره به سبب کوتاهی شکل آن بیش از سایر گونههای شعری در بدیههپردازی مورد استفاده قرار میگیرد. به عبارت دیگر شعرهایی است که در وصف، مدح ذم یا خطاب به کسی سروده میشوند.
ترانههای نصرک از درون زندگی کارگری وی جوشیده است. او شاعری رسمی نیست کم سواد بوده و شعرهایش عامیانه است اما برخی از سرودههای او نشان میدهد که با شعر و سرایندگی آشنایی داشته و از روی نیاز روحی، در آن ترانهها آرزوهای خود و خویشتنِ خویش را با زبانی مردمی بازتابانیده و در قالب ترانه سروده است. زبانِ سرودههای او زبان محاوره است و چون ساده و بیپیرایه است به صورت شفاهی سینه به سینه تا امروز برجا مانده و چون سینه به سینه در زبان مردم تکرار میشده، نمیتوانسته است فاخر، فاضلانه و پیچیده باشد.
نصرک ترانه و تصنیفهای خود را در قالبهای دیگر شعری نیز سروده است و گرچه وی از سواد مکتبی اندکی برخوردار بوده و تا حدودی با شاهنامه و ادبیات کلاسیک فارسی نیز آشنایی داشته است؛ زیرا به نقالی و شاهنامهخوانی نیز اقدام میکرده است(گفتوگو با محمد زرپور). از اینرو با اغماض و تسامح میتوان شعرهای او را به قالبهای رسمی و معروف شعر فارسی مانند مثنوی، غزل، قطعه، مستزاد، نزدیک و همسو دانست. به عبارت دیگر، مثنویگونه یا غزلگونه …اند زیرا سرودههای او به لحاظ وزنی یک دست نبوده و در طول ترانه تغییراتی در آنها صورت میگیرد و همچنین به اقتضاء اجراء شعر دگرسانیهایی در روایتها، واژگان و مصرعها ایجاد میشود.
3-1- غزلگونهها:
از میان سیو سه ترانهی گردآوری شدهی او پانزده ترانهی پیوست آن، هفده غزلگونه وجود دارد- که با توجه به عیبهای قافیه و تغییراتی که در وزن آنها ایجاد میشود باید آنها را غزلگونه نامید- جالب است که در بیشتر این غزلها وی طبق سنت شعری فارسی تخلص خود (نصرک) را نیز آورده است و از این جالبتر که در برخی از قالبهای مثنوی که در سنت شعر فارسی متداول نیست، نیز خودش را مورد خطاب قرار داده است. در غزلهای نصرک مانند غزلهای فارسی مصرعهای نخست شعرها با همهی مصرعهای زوج همقافیه نیستند اما در معدودی از آنها ویژگی غزل مانند ردیف و قافیه به دقت رعایت شدهاند مانند ترانه /عشک خانم زیور/ که البته از نظر قالب شعری دوبیتیهای به هم پیوسهاند اما نصرک آنرا استادانه سروده است و تمامی هنر شعری خود را در آن به کار گرفته است.
معایب غزلسرایی او غالباً به لهجه و گویش بندری ارتباط پیدا میکند و اینکه تاکنون و ازپس سالها، خوانشها و روایتهای مختلفی از ترانههای او شده تا و به دست ما رسیده است. ویژگی دیگر یعنی شکستن گهگاه قالب سنتی غزل، نشان دهندهی لطافت و طراوت و همزمانسرایی نصرک است. سایر قالبهای شعری که بسامد بالایی در این مجموعه دارند دوبیتیهای به هم پیوسته است که درای وزنهای یکسانی نیستند و غالباً بریده بریده و دارای مصرعهای کوتاه میباشند مانند ترانههای / ای گل بستن ص 77/ بال سیاه ص 67/ گردشت آسمن ص 47/ ای غُلی شین مکن ص 28/ و …
3-2- مثنویگونهها
گونهی دیگر ترانهها، مثنویگونه هستند یعنی هر بیت دارای قافیههای متفاوت میباشند مانند ترانههای / تازه ماست امواردن ص 14/ هوباد گنو ص 20/ جومهی ویل چاپی ص 49/ مناره ص 51/یوزپلنگ پیدا بودن ص 65/ و…
3-3- مستزادگونهها
دستهی دیگر سرودهها مستزادگونهاند یعنی ترانههایی هستند ک در پس یک بیت، یک پارهی اضافی آورده شدهاند و معمولا “ترانههای کار” او این ویژگی را دارند مانند ترانههای /بیا بازرس که بالا بار اگردت ص 63/ حوجی کل صفر ص 74/ پیوست شماره 4 ص 81 / یا ترانهی / هله یا مولی ص 22/
تعداد دیگری از ترانههای نصرک ترانههایی است که در ترانههای عامیانهی ایرانی کمتر دیده میشود و از ابداعات خود اوست و آن سه بیتیهای به هم پیوسته با یک بیت تکرارشونده است و حجم قابلملاحظهای از مجموعه ترانههای او را به خود اختصاص داده است مانند ترانههای ای وای بی محمدعیدعلی/ که فقط ابتدای ترانه دو بیتی است و باقی شعر سه بیتی و ترانههای / هله یا مولی ص 21/ کصهی نو پیدا بودن ص 38 / بی خ مکه نَ برکه ص 43 /
3-4- سایرگونهها
سایر گونههای شعری نصرک دوبیتیهای سالم به هم پیوستهاند و در پیوست کتاب ترانههای نصرک صرفاً دوبیتی هستند. این ترانهها از نظر وزن و قافیه عیب کمتری دارند و مهارت و توانایی نصرک را در ترانهسرایی نشان میدهد مانند ترانههای / ای غلی شین مکن ص 28/ ای شمع تو مسوز ص 33 / مه نادنم چطو بو ص 35 / زنن بندری بی حجاب ص 36 / عشک خانم زیور ص 40/ که ترانهی اخیر یکی از زیباترین و استادانهترین ترانههای نصرک به شمار میرود.
بدیهی است که در ترانههای نصرک نباید به دنبال بحور عروضی گشت زیرا اغلبشان وزن عروضی ندارند و بنیادشان بر شمارهی هجاهاست که در اصطلاح پژوهشگران به “نثر سادهی ضربی” معروف است مضاف براین که این ترانههای تصنیف است؛ تصنیف برخلاف شعر رسمی به عامه مردم تعلق دارد و بنابراین قواعد دستوری که در شعر رسمی عدول در آنها قابل اغماض نیست، در تصنیفها چندان رعایت نمیشود و به نسبت قرابتشان با موسیقی بیشتر تابع آهنگ است. در این تصنیفها همیشه ایده و غرض خاصی دنبال میشوند و همواره به زبان محاورهاند به همین جهت در پارهای از آنها اندیشههای والا با بیانی ساده و بدون شاخ و برگ شاعرانه بیان شده است (نک. آریانپور 1372 صص 153-151 و معصومی، 1389 : 103 ).
ترانههای نصرک از جنس شعر روایی است و معمولاً واقعه یا حادثهای را روایت میکند:
فرنگی سیم ایکاشتن در ولایت
به عِشکِ دل ایساختِن اِی حکایت
حکایت یا روایتهای او حول محور وقایع سیاسی و اجتماعی است که یا آنرا مستقیماً روایت میکند مانند ترانههای /به عشک دل ایساختن/ یا زنن بندری بیحجاب/ یا /یوزپلنگ پیدا بودن / یا ترانههایی که از خلال آنها به حادثه یا واقعهای اشاره دارد مانند /بیا بازرس/ یا /بندرعباسی/ یا عشک خانم زیور/ و … که به وقایع احداث کارخانه ریسندگی خنجی بندرعباس- کمبود ارزاق عمومی و رواج فحشا در بندرعباس اشاره دارد. اما بیشینهی ترانهها خطاب به اشخاص معین و مشخصی است که در آن ترانهها این افراد را هشدار داده و یا نصیحت میکند و یا مورد هجو قرار میدهد مانند ترانههای /ای وای به محمدعیدعلی/ و ای ملا درویش/ و /حمیدهی مینوی/ ای خدا که کل بشیر/ جاری/ و /ای غلی شین مکن/ و /عشک خانم زیور/ و /کار مم موسی/ و /فاطمهی اسد/ و / حوجی کل صفر/ … که در این ترانهها او مستقیما و بیپروا آنها را مورد خطاب قرار داده است.
4-جایگاه نصرک درموسیقی مردمی بندرعباس
سایهی ترانه های نصرک (متوفا در سال 1328) از پسِ سال ها هنوز نیز بر موسیقی مردمی بندرعباس سنگینی میکند. تاثیرگذاری و ماندگاری ترانه های او در بازتولید و بازخوانی امروز آن نشان دهنده ی عمق زیبایی و اثربخشی این ترانهها در موسیقی مدرن بندرعباس نیز میباشد. اگر ابراهیم منصفی را آغازگر موسیقی مدرن هرمزگان بدانیم تاثیرپذیری نصرک بر او و همچنین موسیقی نوین هرمزگان را از نصرک، میتوان از خلال گفته های او درک کرد.
ابراهیم منصفی در سال 1348 در گفتوگویی که در مجلهی فردوسی با سیروس طاهباز انجام داده است در پاسخ به این پرسش که پیش از آغاز شاعری یا هم اکنون چه نوع پیوندی با شعر این سرزمین داشته اید؟ چنین پاسخ داده است «قبلا باید توضیحی بدهم در باره شعر بومی بندرعباس که خود انگیزه ای بود برای سرودن من. موسیقی اصیل بندری ریشهی آفریقایی دارد و ارمغان اجداد زنگی و رنجور ماست. در عصر بردگی آن ها را به سواحل جنوب شرقی ایران آوردند. ریتم های تند و رقصاننده در عین حال سوزناک موسیقی سیاه، آمیخته با ترانه های دلنشین بومی، شعر را در من مقدسانه و عزیز و پاک و خوب القا کرد. تصنیف های صد در صد محلی نصرک NASROK که بی شک قوی ترین و ماهرانه ترین ترانه سرای بندرعباس است، روح مرا به موزیک و شعر عاشق کرد. این مرد در خلال تصنیف هایش وقایع و جریان های زمانه را نیز ثبت میکرده…به هر حال پیوند من با شعر پیش از آغاز سرودن بیش از هر چیز با تصنیف های نصرک و سایر ترانه سراهای بومی دیگر بود»(منصفی، 1348 : 918).
ترانه های نصرک مانند سایر ترانههای مردمی همواره انعکاس صدای توده های مردم بوده است. درد و رنج-غم و شادی- عشق و خشم-محبت و اعتراض-وصف معشوق،هجو رقیب… جز لاینفک این موسیقی است.
موسیقی او بر گِرد آواز میچرخد و تولید کننده و منشا زایش آواز نیز ترانه است ترانه های او که گویا سواد خواندن و نوشتن نیز نداشته است و ظاهراً به صورت فی البداهه سروده میشده و به صورت سینه به سینه به نسل های بعد منتقل شده تا به روزگار ما رسیده است، با نام همان قوم یا گروه که روزگاری از تبار سیاه پوستان مهاجر بودهاند پیوند خورده و از طریق همین حوزهی فرهنگی تا امروز استمرار یافته است. بدیهی است که ساختار موسیقی مردمی با ساختار تولید کنندهی موسیقی همخوانی دارد. این شیوه موسیقی –موسیقی آوازی- معیاری برای شناخت مساِئل فرهنگی و اجتماعی زمانه است و در موسیقی شناسی قومی کارکردی اجتماعی دارد.
موسیقی مردمی نصرک نیز مانند سایر گونه های موسیقی محصول شرایط جغرافیایی و اقلیمی خود است. بی تردید پیدایش بعضی از سازها مانند «نی جفتی» یا «زه زه» zeze که از ابداعات و ناشی از خلاقیت نصرک بوده است، تنبوره، لیوا، تخته وفلوت، قلم و … یا انواع دهل که در میان سیاه پوستان، سازی اسطوره ای و مقدس است- در طبیعت منطقه رشد کرده و در تکوین برخی از موسیقی ها، مانند همین موسیقی نقش به سزایی داشته و دارند. به سخن دیگر هیچ یک از شاخه های هنر به اندازه موسیقی علیرغم ذهنی بودن، عینی و وابسته به محیط طبیعی خود نیستند این موضوعات نیز خود در زنجیره ای از سایر نمودهای فرهنگی هر قومی جای میگیرند.
نکتهی دیگر این است که موسیقی نصرک صرفا موسیقی توده ای بندرعباس نیست بلکه گونه یا زیرمجموعهای از موسیقی توده یا بخشی از آن است زیرا مفهوم تودهی مردم را چنان که میدانیم، شامل تمام اقشار بنیادی جامعه مانند روستاییان، دامداران، اهالی مناطق کوهستانی، دریانوردان، صاحبان پیشه و صنعتگران… نیز می شود. در صورتی که این موسیقی برگرفته و برساختهی بخشی از طبقه کارگری بندرعباس بوده و ریشه در یک قوم با فرهنگ خاص خود دارد؛ گرچه بسیاری از مشترکات فرهنگی با دیگر انواع موسیقی نیز در آن به چشم میخورد.
وجه ممیزهی دیگر موسیقی نصرک این است که این نوع از موسیقی، موسیقی مردمی است و نه مردم پسند. موسیقی مردمی خود ادامه دهندهی راه خود است و با همان شیوه نیز بازخوانی و بازتولید میشود اما موسیقی مردم پسند مانند موسیقی آغاسی، سوسن و … نیاز به حمایت، حفاظت، سرمایه گذاری و … دارد و معمولا پس از مدتی هم از گردونهی مصرف خارج میشود، زیرا از متن قوم یا فرهنگ خاصی نمیجوشد، سینه به سینه انتقال نمییابد و الزاما صدای همه آن قوم، جمعیت یا گروه را بازنمیتاباند و عوامل ابتدایی موسیقی در آن کمتر دیده می شود؛ فردیت و عشق و علایق شخصی در آن داخل نمیشود. در صورتی که موسیقی نصرک از درون جمع میجوشد و در جمع رشد کرده و در جمع هم حل شده است و هرچند که سراینده و تولید کنندهی آن مشخص است، از جنس موسیقی “فولک” به شمار می آید. این موسیقی دارای ساختار ابتدایی و بدوی است و ساختمان پیچیده ای ندارد و در ردیف موسیقی آوازی قرار میگیرد و اگر سازی هم با آن نواخته می شود و با آواز و ترانه خوانی همراهی میکند، پیرو آواز و نواهای خواننده است و ساز در آن نقش تعیین کننده ای ندارد. همین ویژگی ها و وابستگی آن به اقلیم و جغرافیای خاص منطقه است که از موسیقی زمینه و بستری یگانه برای نشان دادن جامعهی بندرعباس در روزگار پیشین و ویژگی های زیستمندان منطقه ساخته است. از خلال موسیقی نصرک میتوان به خوبی محیط فرهنگی، فقر، الگوهای زیستی، اختلافات طبقاتی و اجتماعی، انحرافات اجتماعی، وضعیت اقتصادی و حوادث و وقایعی که مردم منطقه با آن دست به گریبان بوده اند پی برد و جنبههای گوناگون آن را بررسی نمود.
با این پیشینه پر پیداست که نصرک وزن و نقش عمده و انکارناپذیری در تکوین ترانهسرایی و موسیقی آوازی معاصر بندرعباس و شهرهای نزدیک و همزیست با آن داشته و دارد؛ پس شناخت و شناساندن موسیقی وی که تاکنون مغفول مانده نیز ضرورتی انکارناپذیر است. از طریق همین کنشها و بررسیها و با نظریهپردازی و گفتوگو و مطالعات میدانی دیگر میتوان بخشی از میراث غنایی این خنیاگر را دنبال کرده و به سرانجام رسانید و ازسوی دیگر خلاء موجود در بخش تئوریک و تاریخ موسیقی منطقه را پر نمود.
5-بازتاب رخدادهای سیاسی و اجتماعی در ترانههای نصرک:
5-1- احداث تلگرافخانه در بندرعباس، یکی از سیاستهای استعماری انگلستان
فرنگی سیم ایکاشتن در ولایت (فرنگی سیم کاشته توی ولایت)
Farangi sim ikāsheten dar velāyat
به عشک دل ایساختن ای حکایت (به عشق دل ساخته شده این حکایت)
Ba eshke del isākhten i hekāyat
فرنگی ایگُ پا رو پات اکَردُم (فرنگی گفت پاپیچت میشم من)
Farangi igo pā ru pāt akardom
عجم ایگُ رو دیریا تکردم (ایرانی گفت توی دریا میندازمت من)
Ajam igo ke ru diryā takardom
فرنگی کافرن اُ بت پَرَستِن (فرنگی کافره و بت پرسته)
Farangi kāfaren o bot parasten
اَگه اُ کفترِن ما کبگ مستیم (اگه او کفتره ما کبک مستیم)
Aga o kaftaren mā kabge mastim
فرنگی سیم ایرختن سیم هجرُن (فرنگی سیم ریخته سیم هجران)
Farangi sim irekhten sime hejron
از ای جا سیم ایکاشتن تا به کرمُن (از این جا سیم کشیده تا به کرمان)
Az ijā sim ikāshten ta be kermon
( ذوالفقاری، بیتا: 24 )
این ترانه به یکی از رویدادهای مهم و ترفندهای استعماری انگلستان در خلیجفارس و بندرعباس اشاره میکند موضوعی که مناقشات فراوانی را میان حکومتهای ایران در اواخر حکومت قاجار با انگلستان به دنبال داشت و بسیاری از نخبگان منطقه و ملیگرایان ایران در مورد آن نگران بوده و هشدار میدادند. یکی از اهداف این اقدام-احداث ایستگاه و خطوط تلگراف و تلفن- بالابردن پرچم انگلستان در این مناطق به مثابه بخشی از خاک خود بود.
اهمیت تنگهی هرمز و چنگاندازی بر این آبراه مهم و استراتژیک جهانی از همان آغاز رشد سرمایهداری و توسعهی دریانوردی و کشف سرزمینهای آفریقایی و آسیایی برای به استعمار درآوردن آنها از قرن شانزدهم میلادی/ دهم هجری آغاز گردیده بود که نمونهی کامل آن در خلیجفارس، اشغال هرمز است. دولت انگلیس پس از ضعف امپراتوری پرتغال میراثبر سیادت دریایی در خلیجفارس شد که تا اواسط قرن بیستم، کجدار و مریز همچنان ادامه داشت.
در قرن نوزدهم به دلیل دگرگونیهایی که در نظام سیاسی و اقتصادی جهانی روی داده بود، لزوم ارتباط هرچه سریعتر مأموران انگلیسی با مرکز فرماندهی خود-لندن- بیش از پیش احساس میشد و دولت انگلستان لازم دیده بود تا ارتباط خود را از بمبئی به خلیجفارس و از آنجا به انگلستان مستحکمتر نموده تا سیاست فعالتری را در منطقه ایفا نماید. از اینرو برای حفظ مستعمرات خود در هندوستان، از طریق دروازهی آن -خلیجفارس- لازم دید که حضور خود را در این منطقه تحکیم بخشد و یکی از راههای آن تأسیس کنسولگری و تلگرافخانه در خلیجفارس بود تا بمبئی را به جاسک، جزایر هنگام، قشم، بندرعباس، کرمان و سرانجام تهران متصل نماید. در سالهای نخستین دههی هشتاد قرن سیزدهم ق. انگلستان تلاش خود را برای تأسیس تلگرافخانه در بنادر و جزایر خلیجفارس آغاز کرد و در سال 1280 ق / 1863 م. / [1242 ش. ]سیم تلگراف به ایران رسید. آنها در سال 1285 ق. / [1247 ش] تلگرافخانهی هنگام را به همراه ساختمان آن و مایحتاج زندگانی خود بنا نمودند و پرچم خود را در این جزایر برافراشتند. این سیم تلگراف بعداً از هنگام به قشم و بندرعباس منتقل شد (سدیدالسلطنه کبابی ص 134 و غلامرضا زعیمی ، 1393 : 149-127).
این واقعه نه تنها در میان نخبگان جامعه بلکه در میان مردمان عادی منطقه نیز واکنشهای زیادی داشت و مردم به شیوههای مختلف در مورد آن اظهار نظر میکردند یکی از این واکنشها ترانهی طنزی است که با تحریف دوبیتی باباطاهر دربارهی یکی از روسای انگلیسی تلگرافخانه به نام “لبو” lobu سروده شده است و سدید بخشی از آنرا در کتاب بندرعباس و خلیجفارس نقل کرده است:
بِشُم واشُم از این هنگامه در شُم / بِشُم از قشم و از بندر به در شُم
نویسُم نامهای بهر “لبو” من / که این دیری بسه یا دیرتر شُم (سدیدالسلطنهکبابی، 1342 : 135 )
نصرکِ تیزبین نیز تحت تأثیر این جریانها و گفتوگوها و کشمکشهایی که وجود داشته است به موضوع احداث تلگرافخانه با بدبینی نگریسته و ترانهی فوق را سروده است و برخوردهای قومگرایانه و هویتهای بومی خود را با برجسته نمایی “خود” بندری و ایرانی و حاشیهرانی انگلیسیها با برچسبهای تحقیرآمیز “فرنگی” و “کافر” و “بتپرست” یا اینکه فرنگی سیم هجران و دوری مفارقت را کشیده است و اینکه اگر او دست از پا خطا کند به دریا میاندازیمش و … خشم و عدمرضایت خود را بیان داشته است.
اینگونه واکنشها و دوگانههای مسلمان-فرنگی و مسلمان-کافر –بندری-سرحدی، خودی-غیرخودی در فرهنگ منطقه سابقهای دیرینه دارد گویی حافظهی تاریخی مردم منطقه از واقعهی اشغال منطقه به دست پرتغالیها در پنج قرن پیش هنوز هم از یاد نرفته است. زیرا این وقایع در ادبیات مکتوب هرمزگان نیز انعکاس زیادی داشته است. سرایندهی ناشناس جنگنامهی کشم- که آن مثنوی نیز سرودهای عامیانه است-در مثنوی خود از تقابل میان ایرانیان با پرتغالیها از همین الفاظ و ادبیات استفاده نموده است و در آن زمان که مفهومی از هویت ملی در میان نبوده، هویت جغرافیایی و قومی را با هویت نیرومند دینی درآمیخته و بیگانگان را با ترکیباتی مانند فرنگی کافر، فرنگی گبر، فرنگی سگ بدسگال، گبر خر، سگ ناجوانمرد و … به باد انتقاد قرار داده و بر او تاخته است:
چو الف و ثلاثین بد از هجر سال / بیامد یکی لشکر از پرتگال
سپاهی بیامد چو مور و ملخ / به گرمی چو آتش به سردی چو یخ …
به کشتی نشستند و معبر شدند / روانه بر جنگ دشمن شدند… (ص 4)
به هم باز کردند بنیاد جنگ / سپاه مسلمان و اهل فرنگ …
که اینک سپاهی به جنگ آمده / بر شاه ما از فرنگ آمده (ص 5)
شنیدم یک روز وقت زوال / فرنگان شوم سگ بدسگال … (ص 7)
به اقبال نواب عالی با عدل و داد / مسلمان شکست فرنگی بداد (ص 11) (وثوقی و دیگران، 1384 : 4 و 5 و 7 و 11 )
محمدعلی سدیدالسلطنهکبابی که از نخبگان منطقه و از دیوانسالاران روشنبین و آگاه و از مخالفان سرسخت سیاستهای استعماری انگلستان در خلیجفارس بود، بارها در مورد اهداف شوم استعماری انگلیسیها در اغلب متون تاریخی و اجتماعی خود از جمله کتاب سرزمینهای شمالی پیرامون خلیجفارس در صد سال اخیر و بندرعباس و خلیجفارس به دولتمردان قاجاری هشدار داده است وی در ادامهی تاریخنگاری خود در این مورد مینویسد: «پس از امضاء قرارداد سال[ 1907م / 1286 ش] انگلستان برای حفظ منافع خود در مناطق جنوبی ایران، علاوه بر خطوط تلگراف در پی احداث یک راه شوسه میان بندرعباس و کرمان برآمد. این راه نقش مهمی در انتقال نیروهای وابسطه به انگلیس s.p.r. (پلیس جنوب) برای شورش سعیدآباد علیه انگلیسیها داشت. موفقیت دیگر بریتانیا این بود که اخبار داخلی ایران را به سرعت مخابره میکردند. سرانجام دولت انگلستان در سال 1324 ق. [1286 ش]درصدد برآمد تا سیم تلگراف بندرعباس را به کرمان متصل نماید سیمکشی از محل کنسولگری انگلیس در بندرعباس [کوی سیمبالای فعلی] به سمت کرمان هفت ماه طول کشید و در سال 1907 تلگرافخانهای در بافت ایجاد شد» (سدیدالسلطنه کبابی، 1342 : 271-270 ).
5-2- کشف حجاب و متحدالشکل کردن لباس زنان و مردان:
سیاستهای رضاشاه برای نوسازی جامعه بدون برنامهریزی مشخص و بدون در نظر گرفتن ریشههای دینی و فرهنگی ملت ایران بود و از درون جامعه نشأت نمیگرفت بلکه آمرانه و از بالا و همراه با زور و تهدید و ارعاب و بهرهکشی از طبقات پایین جامعه بود. وی در آرزوی دیرینهی تبدیل امپراتوری چند قومی به دولتی واحد با مردمی واحد با یک قوم، یک زبان، یک فرهنگ و یک قدرت سیاسی بود و برای رسیدن به این هدف دست به کارهای نسنجیده و عجولانه و ظاهرنمایانهای میزد مثلاً «در اواسط مرداد 1306 دولت ایران تصمیم گرفت کلاه پهلوی را که مشابه کلاه کپی فرانسه بود. به عنوان کلاه رسمی مردان ایرانی باب کند. عرضه داشت کلاه جدید همزمان بود با تصویب قانون نظام وظیفه و عرفی کردن دستگاه قضایی که همه به ناآرامی گسترده در کشور منجر شد» ( اتابکی، 1385 : 195 ).
در سال 1307 با فشار رضاشاه، مجلس نیز لباسهای سنتی را غیرقانونی و مردان را به جز روحانیون رسمی به پوشیدن لباسهای مدل غربی و کلاهپهلوی موظف کرد. پس از هشت سال، کلاه بینالمللی، کلاه نمدی اروپایی، جایگزین کلاهپهلوی شد و عناوین افتخاری باقیمانده پس از قانون حذف القاب (مصوبه نهم مرداد 1304) را نیز منسوخ کرد و به تقلید از ماشین تبلیغاتی ایتالیای فاشیست و آلمان نازی، سازمان پرورش افکار ایجاد کرد و کتاب و مجله و روزنامه و برنامههای رادیویی را به خدمت ایدئولوژی و افکار خود درآورد.
رضاشاه به دنبال اقداماتی که قبلاً برای بهبود موقعیت زنان به اجرا درآورده بود در سال 1313 بلافاصله پس از دیدار وی از ترکیه -که در آنجا نیز مصطفی کمال آتاتورک به اقدامات مشابهی دست زده بود-آغاز شد و موسسات آموزشی به ویژه دانشگاه تهران درهای خود را به روی زنان باز کرد. اماکن عمومی مانند سینماها، کافهها و هتلها در صورت تبعض قائل شدن میان زن و مرد، میبایست جریمههای سنگین را پرداخت کنند و به دنبال آن رضاشاه دستور کشف حجاب داد و پوشیدن چادر را ممنوع کرد اما مردم این اقدامات را نه آزادی زنان بلکه نوعی سرکوب قلمداد میکردند (نک. آبراهامیان، 1387 : 180-176 ).
زَنُن مری دامن کَشُن (زنها نرید دامن کشون)
Zanon marey dāman kashon
بُرکه از روت اَکنَن (برقع از صورتت برمیدارن)
Borka az root akanen
پا مَنسی رو خیابُن (تو خیابون پا نگذارین)
Pā manosi roo khiyābon
بُرکه از روت اَکنَن ( برقع از صورت برمیدارن)
Borka az root akanen
هُندِن از تهران تلگراف (از تهران تلگراف اومده)
Honden az tehārn telgerāf
بازار اعلان اَکُنن (بازار اعلام میکنن)
Bāzār e,lān akonen
زَنُنِ بندری بیحجاب (زنهای بندری بی حجاب)
Zanone bander bi hejāb
بُرکَه از روت اَکَنِن (برقع از صورت برمیدارن)
Borka az root akanen
تُ که پریشُن خاطَری (تو که پریشون خاطری)
Toke parashon khāterey
شرم و عصمت خُ بدُن (شرم و حیا داشته باش)
Sharmo esmat kho bodon
تو برکَه و تو چادُری (توی برقع و چادر هستی)
Too borka vo too chādorey
بُرکه از روت اَکَنن (برقع از صورت برمیدارن)
Borka az root akanen
(ذوالفقاری، بیتا: 37 و 36 )
یا در ترانهای دیگر کلاهپهلوی را به سخره میگیرد:
کُندوک کلاهِن ای شاه (سبد کلاهه ای شاه)
Kondook kolāhen ey shāh
کِتَل گواهِن ای شاه (پالان خر گواهه ای شاه)
Katel govāhen ey shāh
( ذوالفقاری، بیتا: 86 )
شکی نیست که مردم سنتی و عقب نگهداشته شدهی آن روزگار به هیچ وجه آمادگی ذهنی و اندیشهگانی برای پذیرش این تحولات شگرف را نداشته و به توسل به نخبگان یا کسانی که از زبان آنها سخن میگویند نسبت به این رویدادها واکنش نشان میدادهاند.ترانههای فوق نارضایتی مردم را از اقدامات نسنجیدهی رضاشاه مبنی بر نوسازی و مدرنیسم آمرانه به خوبی نشان میدهد به روایت برخی از مطلعین محلی (گفتوگو با غلام خودستان) حتا روستاییانی که برای فروش سبزیجات، هیزم، ذغال و سایر مایحتاج مردم به شهر بندرعباس میآمدند پس از دیدن پلیس و نیروهای انتظامی که بازوهای اجرای سیاستهای او بودند، الاغ یا گاری و بساط خود را با بار آن رها کرده و پا به فرار میگذاشتند در غیر اینصورت لُنگ، لنکوته، لجک و امامهی آنها توسط پلیس برداشته میشد و آنها را لخت میکردند. به همین سان زنان برقع پوش که به دستور پلیس رضاشاه مجبور میشدند برقع (روبنده) از صورت بردارند یا نباید به مکانهای عمومی شهر وارد میشدند.
مخالفت طبقهی متوسط با رژیم رضاشاه در سالهایی 1305 و 1306 و 1315 و 1314 آشکار شد. اعتراضات 1305 و 1306 واکنشی بود به اجرای قوانین غیردینی داور-وزیر دادگستری- و اعزام جوانان به خدمت سربازی:
چوکُ مَبَری اِجباری (پسرها رو به سربازی نبرید)
که دُختُ گناهَن ای شاه (که دخترها ناراحت میشن ای شاه)
(ذوالفقاری، بیتا : 86 )
و ناآرامیهای سالهای 1314-1315 به علت کشف حجاب زنان و ترویج کلاه بینالمللی آغاز شده بود، شکاف بین مردم و شاه را گسترش داد.
در یکی از اسناد حکومت دشتی و دشتستان سدیداالسلطنهیکبابی در گزارشی انتقاد خود را از اجرای قانون متحدالشکل کردن لباس در بندرلنگه این چنین بیان کرده است:
راجع به متحدالشکل کردن وضعیات بندرلنگه و بنادر شیبکوه به غیر از بنادر دیگر است. چون بیشتر سکنه آنرا تازی نژادها تشکیل داده اند و به ملاحظهی قرب جوار با دوبی و بنادر عمان به اندک فشار موجب مهاجرت اهالی میشود. چنانکه در سدهی 1319 ق. [1280 ش]حکومت بنادر لنگه احصائیه نمود و نفوس آن سی و هفت هزار نفر شده و امروز هرگاه به شمار آیند، هفت هزار نفر هم نخواهد بود. علت مهاجرت ایجاد گمرکی به ریاست بلجیکیها بود. هر چه فشارهای دیگر مزید شد، مهاجرت هم مزید شده. و به همین لحاظ سختگیری و لباس متحدالشکل صحیح نبوده. حالت حالیه، تقریباً سه ربع سکنه کلاه پهلوی پوشیدهاند. در تابستان و بهار عموم اهالی لباسشان پیراهن بلند و شلوار نازک یا فوطه است. به غیر از جوانها و اشخاص متجدد که کت و شلوار پوشیده … هرگاه حکم اجبار پیش آید عدهی دیگر باز مهاجرت خواهند نمود… (نقوی و دیگران، بیتا، بیجا )
5-3- قانون نظاموظیفهی اجباری:
در آخرین روزهای مجلس چهارم رضاخان لایحهی نظام وظیفهی اجباری را به مجلس داد در این لایحه پیشنهاد شده بود که مردان جوان باید دو سال کامل در خدمت نیروهای مسلح قرار گیرند. به نظر رضاخان سربازگیری عمومی، ارتش حرفهای را در حقیقت به ارتش ملی تبدیل میکرد. به اعتقاد بیشتر زمین داران بزرگ چنین نظاموظیفهای اقتدار پدرانهی آنها را از بین میبرد و نیروی کار اصلی را از روستاهایشان خارج میکرد و از دیدگاه علما هم به ویژه آیتاله مدرس، تلقین و آموزش در یک نهاد غیرمذهبی تحت ادارهی افسران ضدروحانی، اخلاق اجتماعی و دیانت عمومی را فاسد میکرد. بنابر فتواهای جداگانهی برخی از علما، خدمت نظام اصول تشیع و بنیادهای اسلامی را به خطر میانداخت ( نک. آبراهامیان، 1387 :164 و مک دانیل، 1389 : 102-87 ).
نصرک در این مورد سروده است:
دو سال بی پُس ما اجباری شبو (دو سال پسر ما رو سربازی بردند)
Do sāl bey pose mā ejbāri shobo
بی زن پُس ما بیغاری شبو (زن پسر ما رو به بیگاری کشیدن)
Bey zan pose mā bighāri shobo
یا در ترانهای دیگر
پاکدم نحس علی کاسم (پاقدم نحس علی قاسم)
Pā kadame nahse alikāsem
نظاموظیفه شُبردِن بی کاسم (قاسم را به سربازی بردن)
Nezām vazifa shoborden bey kāsem
از سُکمتیِ اِی کاسم در سفر بو (از نحسیاش قاسم به سفر (سربازی)رفت)
Az sokmatiei qāsem dar safarbu
خجالتی با نِمِکو کَل صفر بو (خجالتش دامن نمک کربلایی صفر رو گرفت)
Khejālti bā nemekou kalsafarbu
(ذوالفقاری، بیتا:55)
و در ترانهای دیگر که قبلاً نیز به آن اشاره شد
چوکُ مَبَری اِجباری (پسرها رو به سربازی نبرید)
که دُختُ گناهن ای شاه (که دخترها ناراحت میشن ای شاه)
(همان: 86 )
به تصریح بیشتر منابع تاریخی این خطه و اسناد و گواهیهای موجود، قانون نظاموظیفهی عمومی یکی از عوامل مهم مهاجرت افراد و نیروهای کار جوان به کشورهای حاشیه خلیجفارس یا فرار و مخفی شدن و پناه بردن آنان در روستاها و آبادی های دور افتاده شد. و بسیاری از شهرهای این منطقه مانند بندرعباس، میناب، بندرلنگه و جزیرهی قشم را دچار اخلال اقتصادی نمود و نیروهای فعال اقتصادی را از این شهرها دور کرد مضاف براینکه آنان مدت دو سال از شهر و خانوادهی خود دور شده و از چرخهی اقتصادی جامعه به عقب رانده میشدند. ولی علیرغم این پیامدهای اقتصادی و اجتماعی که برآن متصور بود و با وجود مخالفتهای نمایندگان مجلس شورایملی و راضی نبودن آنها «رضاخان فرصت را غنیمت شمرد تا در فاصلهی میان مجلس چهارم و پنجم، با اصلاحطلبان غیرمذهبی که در سال 1285 به بعد طرفدار نطریهی سربازگیری عمومی بودند، متحد شود. رضاخان با به کارگیری ارتش برای دستکاری در انتخابات بیشتر حوزههای قبیلهای توانست اکثریتی موثر از حزب سوسیالیست و حزب تجدد را وارد مجلس جدید کند. این اکثریت بلافاصله به اصلاحات گستردهای دست زدند، رضاخان را به عنوان نخستوزیر انتخاب کردند و مجلس جدید لایحهی نظاموظیفهی اجباری را در سال 1304 تصویب کرد» ( آبراهامیان، 1387 : 165-164 ).
5-4- جزیرهی باسعیدو در روابط ایران با انگلستان:
ای دوو، ای دوو، بی ما شبو باسیدو (ای دادو ای بیداد، مارو بردن باسعیدو)
ay dovou ve ey dovou bey mā shobo bāseydu
باسیدو وا ای خاشی، ذغال به پشتمُ شُکشی (باسعیدو به این خوشی، ذغال به کولمون کشیدن)
Bāseydu vāi khāshi zoghāl va poshtmo shakashi
(ترانهای نویافته و منتشر نشده از نصرک به نقل از محمد زرپور)
باسعیدو یکی از بندرگاههای دماغهی شمالی جزیرهی قشم است. در دوران فتحعلیشاه قاجار، انگلستان موفق شد از پادشاه قاجار اجازه گرفته تا در آن مکان پایگاه نیروی دریایی بزرگی را تأسیس نماید. این پایگاه دارای چندین آسایشگاه برای سربازان، انبار ذغال، بهداری، زمینورزشی و تأسیسات بیسیم و اسکله بود و ظاهراً برای مبارزه با دزدان دریایی قبیلهی “جواسم” و اعراب “بنی هوله” و جلوگیری از تجارت برده احداث شده بود اما این پایگاه را برای سرکوبی اعراب سواحل خلیجفارس و انهدام ناوگان دریایی و بازرگانی ایران و مراقبت بر اوضاع سیاسی سواحل خلیجفارس و نظارت بر اعمال و اقدامات سیاسی دولتهای اروپایی در خلیج فارس مورد استفاده قرار دادند.
احمد اقتداری در مقالهی حقوق حقهی ایران و سرگذشت تاریخی سه جزیرهی تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی مینویسد:
در سال 1909 / 1326 ق. [1288 ش.] پس از سی سال که فعالیت انگلیس در آن جزیره به چشم نمیخورد. بار دیگر انبارهای ذغال جزیره را برای سوخت کشتیهای انگلیسی ذخیره کردند که بعدها در جنگجهانی اول مورد استفاده قرار گرفت و پرچم انگلیس همچنان بر فراز پایگاه باسعیدو برافراشته میشد. آن منطقه به باسعیدوی انگلستان معروف شده بود و رفته رفته به عنوان مالک آن منطقه، اراضی اطراف را نیز تصرف نموده و ساختمانهای زیادی در آن احداث شد و اتباع انگلیسی زیادی نیز در آن مقیم شدند. انگلیسیها علاوه بر باسعیدو با اشغال جزیرههای هرمز، قشم، ابوموسی، تنب، بحرین، غنم، آن مکانها را به صورت پایگاهی مستحکم درآوردند و موفق شدند سراسر خلیجفارس را تحت کنترل و نفوذ خود درآورند. با تغییر فرمانده نیروی دریایی انگلیس، او پایگاه باسعیدو را بهترین نقطه برای استقرار قوای عمدهی دریایی تشخیص داد و به توسعهی آن پرداخت ولی کشتار مالاریا و مرضرشته و حصبه در این پایگاه موجب شد تا فرماندهی نظامی انگلیسی دستور تخلیه و تقلیل تمرکز نیروی دریایی را از این منطقه صادر کند اما آنها تأسیسات خود را در این جزیره حفظ کردند و یکی از اتباع ایرانی به نام “حسینمحمد” را به سرپرستی ابنیهی خود برگزیدند و شعبهای از تلگرافخانهی “هندواروپ” را نیز به آنجا منتقل کردند.
شیوع این بیماریها که انگلیسیها را فراری داده است، دامنگیر اهالی جزیره نیز شده بود و یکی از مبتلایان به مرض رشته (پیوک یا نارو) خود نصرک بوده است که احتمالاً در همین سالها در جزیره قشم و باسعیدو میزیسته- دو خواهر نصرک نیز در قشم و باسعیدو میزیسته و در همان مکان هم دفن شدهاند- او ترانهای دربارهی این بیماری خود نیز سروده و از درد و رنج آن نالیده است:
ای دادو بیداد از ستم نارو (ای داد و بیداد از رنج مرض رشته)
Ey dād o bidād az setame nāru
ای ناله و فریاد از ستم نارو (ای داد و بیداد از رنج مرض رشته)
Ey nāleh vo faryād az setame nāru
مَردُن نامآور، زَنُن ماهپیکر (مردهای نامآور و زنان زیبا)
Mardone nāmāvar zanone māh peykar
خافتَن به روی بَستر، از ستمِ نارو ( در بستر خوابیدهاند از رنج مرض رشته)
Khāfty ba ruy badtar az setame nāru
(ترانههای نویافتهی نصرک به نقل از محمد زرپور)
اقتداری در ادامه همان مقاله مینویسد:
با پایان گرفتن جنگجهانی اول فعالیت پایگاه باسعیدو نیز خاتمه یافت اما حکومت هندوستان گروهی ایرانی و انگلیسی را مأمور حفاظت از تأسیسات دریایی پایگاه نمود و همه روزه پرچم انگلستان برفراز آن به اهتزاز درمیآمد اما پس از تأسیس نیروی دریایی ایران در سال 1311 یک سال بعد در سال 1312 دریادار بایندر با ناو پلنگ مأموریت خود را انجام داد و پرچم انگلستان را در باسعیدو پایین کشید و به جای آن پرچم ایران را برافراشت. این واقعه باعث گفتوگو و کشمکش زیادی بین ایران و انگلستان شد و موضوع به مجلس قانونگذاری ایران و انگلستان و جامعه ملل نیز کشیده شد. پس از برداشتن پرچم انگلیس از باسعیدو، پرچم آن کشور از جزایر هنگام، هرمز، بوشهر که بر روی چراغهای دریایی برافراشته میشد نیز برداشته شد و باسعیدوی قشم پس از یکصدویک سال به آب و خاک ایران بازگشت (اقتداری، 1371 :382-377 ).
5-6- اوضاع اقتصادی و اجتماعی بندرعباس:
5-6-1- اختلافات طبقاتی و نابرابری اجتماعی
بندرعباسی نِعمت گرُنن (بندرعباس نعمت گران است)
Bandar abbāsi n,mat geronen
بندرعباسی جای جاهلُنِن (بندرعباس جای آدمهای لات و لوت است)
Bandar abbāsi jāye jāhelonen
به نِصفِ شو گُروختن زَنِ گلهداری (نصف شب خانم گلهداری فرار کرده)
Ba nesf show qrukhte zane gladāri
که فتنه از زنُن تاجرُنن (فتنه زیر سر زن پولدارهاست)
ke Fetna az zanone tājeronen
کَشیدِن رنج و بدنامی فخیرن (رنج بدنامی رو فقرا میکشن)
Kashidan ranje bad nāmi fakhiron
که فتنه زیر سر حیدر بادیونن ( ولی فتنهها زیر سر حیدرآبادیهاست)
Ke fetna zir sare heidar badionen
(ذوالفقاری، بیتا:67)
نصرک در این ترانه به وضعیت اقتصادی بندرعباس و تفاوتهای طبقاتی و اختصاصاً در این ترانه به وقایع سال 1307 بندرعباس اشاره میکند. یعنی زمانی که بندرعباس در حدود ده هزار نفر جمعیت داشته است و کسب و کار عمدهی اهالی ماهیگیری، دریانوردی و پیلهوری بوده است در آن هنگامه شهربانی کل کشور افراد شرور را از تهران و سایر شهرستانها آنها را برای تنبیه به نقاط بد آب و هوا و فاقد امکانات مانند بندرعباس، بندرلنگه و … تبعید میکرد. و بندرعباس به دلیل گرمای شدید و نبودن امکانات رفاهی یکی از تبعیدگاههای تبهکاران و آدم های شرور (جاهلن) بوده است. و آنها در سطح شهر پراکنده بوده و گهگاه به زورگیری و اذیت و آزار مردم، تجاوز، چاقوکشی و … اقدام میکردهاند یعنی سالهای نخست حکومت رضاشاه که توأم با بیثباتی اقتصادی، کمیابی و گرانی ارزاق عمومی، ناامنی و … بوده است. نصرک در این ترانه از دو گروه قدرتمند اقتصادی در بندرعباس نام برده است یکی خانواده گلهداری که از بازرگانان موفق و برجستهی مهاجر به بندرعباس و میناب بودهاند و دیگر از حیدرآبادیها مقیم بندرعباس. وی در سرشماری جمعیت و مونوگرافی بندرعباس در ان روزگار در جایی گفته است که حیدرآبادیها دارای بیست انبار کالا، سی و پنج خانه، چهار تجارتخانه و هشتادو یک مغازه را در مالکیت خود دارند و در جای دیگر طایفهی هندوهای بندرعباس را بالغ بر هشتاد نفر برشمرده که غالباً به صورت مجرد زندگی کرده و هر دو سال یکبار جای خود را به نیروهای دیگر میدهند. تجار حیدرآبادی مقیم بندرعباس دو طایفه بودهاند؛ یک طایفه اجدادشان از حیدرآباد هند به بندرعباس آمده بودند و عمدهی تجارتشان در واردات از داخل ایران است-طایفهی دیگر هندو نیز اهل سند هستند و عمال و بلدهی شکارپور محسوب میشوند که به نمایندگی از طرف آنها به بندرعباس آمدهاند. منابع ثروت بندرعباس در دست آنها است و وکلای آنها در کرماناند. هندوها نه تنها از رباخواری و وامدادن و صرافی بلکه در سلف خری محصولات کشاورزی بندرعباس فعال بودهاند. آنها محصولات را با نصف قیمت از قبل خریداری مینمودهاند. همینطور، حواله و برات بمبئی و کرایهی داخله را در اختیار داشته و اجناس خارجه را از لندن و نقاط دیگر به وسیلهی اربابان خود وارد مینمودهاند (نک، سیدالسلطنهیکبابی 1342 : 179 ).
هندوها با دادن هدایایی به حاکم بندرعباس- محمدحسنخان سعدالملک – در سال 1270 ش. معبد باشکوهی نیز در بندرعباس بنا کردند که محل نیایش و اجرای مراسم مذهبی آنها بود و امروز یکی از مکانهای تاریخی این شهر است و این نیز یکی از نشانههای نفوذ و قدرت اقتصادی هندیها در این شهر بوده است.
با توجه به اوضاعی که از وضعیت اقتصادی بندرعباس در دست است اقتصاد این شهر به پایهی دریانوردی، صیادی، کشاورزی، صادرات واردات و حمل و نقل دور میزده و نیرومندترین طبقه از نظر اقتصادی و مالی چند سرمایهدار بومی و حیدرآبادیهای هندیتبار بودهاند و بیسبب نیست که نصرک این ترانه را سروده است زیرا او نیز در زمرهی طبقه پاییندست و قشر کارگری بندرعباس قرار داشته و این نابرابری طبقاتی را به عینه دیده، حس نموده و در این بین آشکارا از این قشر نام برده است: که فتنه زیر سر حیدر بادیونن/ که فتنه زیر سر زن تاجرونن
اختلاف طبقاتی قشر فرادست گاه به خشونت نیز میگراییده است اما در این ترانهی نصرک گرچه این واقعه سمت و سویی روایی داشته و از خلال آن به عشقی ممنوع نیز اشاره کرده است اما نهایتاً ناشی از فشار اقتصادیای بوده که بریکی از کارمندان ادارهی گمرک بندرعباس وارد شده است. این ترانه به واقعهای اشاره میکند که در گزارشی که سال 1307 از حکومت بندرعباس به مرکز حکومتی آن زمان یعنی حکومت بنادر و جزایر دشتی و دشتستان فرستاده شده است:
میرزاعبدالرحیم اوزی سابقاً تجارت داشته در میناب و ورشکست شده تقریباً در حدود سنهی 1301 تا 1302 شمسی بومی اداره حکومت عباسی شده و اخیراً حکم رسمی آن از وزارت داخله صادر شده است. در حدود سی سال زندگانی [دارد] … و طرف معاشقه با خانم فاطمه حیدرآبادی صبیه مرحوم حاج احمد که از تجار و ملاکین آن طایفه است واقع، لیکن با مومی الیه الفتی نداشته و سرگرم معاشقه با دیگران بود. یکی از آنها حاج محمدتقی تحویلدار اداره گمرکات و برادرزن حاج شیخاحمد گلهداری، رئیس التجار است که اولین تجار متمول ایران محسوب میشود… خانه[ای] که فاطمه مزبوره[در آن] نشسته به مرحوم حاج[…] حیدرآبادی است به واسطهی قروض صاحبخانه، حکومتخانه را حراج گذاشته و سیصدوپنجاه تومان رسیده. عصر روز پنجشنبه میرزاعبدالرحیم درب آن خانه رفته و فاطمه را تهدید کرده که باید خانه را تخلیه کنی و فاطمه متوسل به رفقای خود شده که هنوز روشن نیست کدام باشند. شب جمعه ساعت هشت عصر میرزاعبدالرحیم در حالتی که سرش گرم بوده از منزل خود با لباس شب بیرون آمده و درب منزل ضعیفه میرود در کوچه جلو درب منزل مزبور هدف چهار گلوله هفت تیر شده فوراً به هلاکت رسیده، کفیل نظمیه و رئیس صحیّه اطلاع یافته و … جنازه را برداشتند.(نقوی و دیگران، بیتا، بیجا)
5-6-2- دیوان سالاری و مدیریت اقتصادی
در این ترانهها تنها به موضوع تبعیض و اختلافات طبقاتی اشاره نشده است بلکه سایر تحولات اقتصادی بندرعباس از ابتدای حکومت رضاشاه تا زمانی که او از بندرعباس به آفریقایجنوبی تبعید میشود نیز به چشم میخورد یکی از این وقایع به صورت شفاهی دهان به دهان گشته، ابزار نارضایتی رضاشاه هنگام خروج از بندرعباس از رئیس ادارهی گمرک که شخصی غیربومی به نام “مینا” بوده، میباشد؛ چرا که رضاشاه به او پرخاش کرده و با مشاهدهی وضعیت اسفبار گمرک و اسکلهی بندرعباس وی را توبیخ کرده و آقای مینا مدتی بعد میمیرد. این واقعه در افواه عمومی به صورت افسانه درآمده و شایع میشود: رضاشاه به مینا گفت برو بمیر و مینا هم از هیبت او مرد.
گمرک و اسکله در آن زمان شاهرگ حیاتی اقتصاد بندرعباس بوده است و کارگران اسکله و باراندازان و حمل دستی بار و کولبری بیشتر به وسیلهی کارگران سیاهپوست انجام میشده و ظاهراً در انحصار آنها بوده است. در اسناد گمرک بندرعباس نیز در همان زمان قراردادی به نام قرارداد حمالباشی وجود دارد که با “مشهدی نجف” که نصرک در منزل او میزیسته و همان جا نیز فوت نموده موجود است؛ آن قرارداد را نیز سدیدالسلطنهیکبابی در کتاب بندرعباس و خلیجفارس به نام قرارداد حمالباشی ثبت نموده است(سدیدالسلطنه کبابی، 1342 : 1979-197 و سدیدالسلطنهکبابی، 1371 : 254-252). نصرک پس از فوت رئیس گمرک “مینا”، به دلیل نزدیکی و الفت با کارگران گمرک و همچنین شرکت گاه و بیگاه نصرک در شادمانیها و شبنشینیهای رئیس و کارمندان گمرک بندرعباس و اجرای موسیقی (گفتوگو با غلام خودستان) از مرگ او متأثر شده و ترانه زیر را سروده است:
ای خلق بر سر بِزنی که رئیسِ گمرک مُردن (ای خلق توی سرتون بزنین که رئیس گمرک مرده)
Ey khalq bar sar bezani k era,ise gomrok morden
به سینه خَنجَر بزنی که رئیس گمرک مُردن (به سینه خنجر بزنید که رئیس گمرک مرده)
Ba sina khanjar bezani ke ra,ise gomrok morden
وقتی که مُرد خواری شُکِه، تو ماشین باری شُکِه (وقتی که مرده خواری کردند، اونو توی کامیون کردند)
Vakhti ke mord khoāri skoke tu māshine bāri shoke
مِحنت و غم باری شُکِه، که رئیس گمرک مُردن (دوستاش غم و غصه خوردن که رئیس گمرک مرده)
Mehnat o gham bāri shoke ke ra,ise gomrok morden
(ترانههای نویافتهی نصرک به نقل از محمد زرپور)
5-6-3- نوسازی و توسعهی اقتصادی بندرعباس:
تحولات اقتصادی بندرعباس را نیز میتوان از خلال این ترانهها جستوجو کرد یعنی نوسازی آمرانه رضاشاه که میخواست آنرا به زور اسلحه و چماق و بهرهکشی از طبقهی فرودست جامعه عملی نماید. هر چند که عامهی مردم نیز از آن سود و بهره میبردند، اما این اصلاحات بدون برنامه، و از درون جامعه برنخاسته بود. یکی از این اقدامات احداث کارخانهی اطلس (سایبانی، 1386 : ص 118). در سال 1315 بود که با طراحی مهندسان هلندی انجام شد و دو سال بعد به کارخانه شیلات بندرعباس تبدیل شد و بسیاری از کارگران و ماهیگیران و شناورهای دریایی از آن بهرهمند شدند. مورد دیگر کمک به راهاندازی کارخانهی ریسندگی خنجی در کوی خواجهعطاء بندرعباس بود (نک، همان:118) که نزدیک به هزار و پانصد نفر کارگر در سه شیفت در آن کارخانه کار میکردند و نخهای تولید شده را به داخل ایران میفرستادند و قسمت عمدهی آن به اصفهان صادر میشد که در آن زمان کارخانههای نساجی زیادی در آن شهر –اصفهان- فعال بود و به منچستر ایران معروف شده بود.
احداث این کارخانه تحولات زیادی را در بندرعباس ایجاد نمود چه از لحاظ تعداد قابل ملاحظهی کارگران که به همراه خانوادههای خود از اطراف شهر به بندرعباس مهاجرت نمودند-براساس آمار در این سالها جمعیت بندرعباس از دههزار نفر ابتدای حکومت رضاشاه به هفده هزار نفر بالغ شده است- و چه از نظر مشاغل وابستهی به آن مانند حمل و نقل دریایی و زمینی- و خدمات جنبی آن. این کارخانه که پس از جنگجهانی دوم تعطیل شد، به وسیله مهندسین انگلیسی راهاندازی و اداره میشد، دارای نظم و انظباط ویژهای بوده است و برای کنترل نیروی عظیم کارگری آن چندین نفر بازرس، سرکارگر و نیروهای انتظامی داشته است که بیوقفه به حراست از آن مشغول بودهاند و گویا این سرکشی و نظارت با سختگیری و خشونت نیز توأم بوده است یکی از این بازرسها “حسین ناخدایی” نام داشته است و نصرک در یکی از ترانهها به کارگران زن و مرد کارخانهی خنجی که احتمالاً یکی از آنها نیز خودش بوده است، چنین هشدار میدهد:
دُختُ هُرُستی کلندر هُندِن (دخترا پاشین، قلندر اومده)
Dokhto horosti kalandar honden
هُرُستی کار بُکنی، بازرس هُندِن (بلندشین کار بکنین بازرس اومده)
Horosti kār bokoni bāzras honden
وَختی حسین اَتا واله آبرو اِیشه (وقتی حسین میاد واله آبرو داره)
Vakhti hosein atā vallā ābru isha
کَشیدَه راست اَکُنت، اَزنت پا گوشَه (دستشو بالا میاره میزنه تو گوشت)
Kashida rāst akont azant pā goosha
وَختی حسین اتا، حسین ناخدایی (وقتی حسین میاد، حسین ناخدایی)
Vakhti hosein atā hoseine nākhodāei
دُختُ کار بکنی و مکُنی نگاهی (دخترا کار کنین، نگاش نکنین)
Dokhto kār bokoni makoni nogāhi
بیا بازرس که بالا بار اگردت (بیا بازرس که بالای بار میچرخه)
Biyā bāzras ke bālā bār agardet
تفنگ بر کوله و بازار اگردت (تفنگ بر دوش توی بازار میگرده)
Tofang bar kuleh vo bāzār agardet
بیا بازرس که بارا بازرسی کن
برو کارخونهی خنجی سررسی کن
(ذوالفقاری، بیتا:63)
5-6-4- گرانی، قحطی و تورم اقتصادی:
اما در زمان که جنگجهانی دوم شروع میشود و ایران مورد اشغال قوای متفقین قرار میگیرد به خاطر رکود اقتصادی و فشارمالیاتی و بالارفتن دستمزد کارگران و … کارخانه ریسندگی خنجی نیز رونق خود را از دست میدهد و بار دیگر فشار اقتصادی و تورم و گرانی و کمبود محصولات غذایی گریبانگیر مردم شده و نصرک را وامیدارد تا بسراید:
گندم و جو گرُنن (گندم و جو گرونه)
gandomo jow geronen
از رُخِ بُم زیر بِی (از پشت بوم بیا پایین)
Az rokh bom zir bi
گندم و جو ای دل ای جان زیر بِی (گندم و جو ای دل و جونم ارزون شو)
Gandim o jow ey delo jon zir bi
رسمِ گرامافون گُم بو (گرامافون از مد افتاد)
Rasme grmfon gom bu
کصّهی رادیونِن (صحبت رادیوست)
Kessey rdiyonen
از رُخِ بُم زِیر بِی (از پشت بوم بیا پایین)
Az rokh bom zir bi
(همان:83)
روزنامهی اطلاعات در شمارهی 24 آذرماه 1309 نوشته است « بازار تجارت بندرعباس فعلاً ساکت و اجناس قدری تنزل کرده است ولی گندم به گرانی یک من دو قران و دو قران و نیم باقیمانده است و احتمال زیادتر هم دارد …» (حبیبی و انوری، 1387 : 226).
یکی دیگر از نمونههای فقر اقتصادی که در ترانههای نصرک نمود پیدا کرده است قحطی و گرسنگی و ناامنی است. زیرا در جنگهایجهانی اول و دوم علاوه بر معضلات داخلی، خرابیهای جدیدی را برای ایران به بار آورد. به دلیل آشوب و وقوع جنگهای داخلی در سراسر ایران، خطر تجزیه بخشهایی از ایران وجود داشت، کشور عملاً به میدان کارزار نیروهای متخاصم تقسیم شده بود؛ بسیاری از مردم کشته شدند؛ زمینهای مزروعی آنان را ارتش مهاجم آتش زده بود. از طرف دیگر کشاورزان را از مزارع جمعآوری کرده و مجبور کردند تا روی پروژههای نظامی کار کنند. سیستمهای آبیاری که نیاز به مراقبت و نگهداری دقیق داشت از میانرفت و زمینهای مزروعی و احشام تقلیل یافت. جنگها موجب افت جعیت شهری نیز شد. قدرت دولتهای مرکزی تقلیل یافت. ملاکین محلی و روسای قبایل فرصت یافتند تا دوباره ادعای استقلال کرده، قدرت خود را بازسازی کنند. در نتیجهی تاختوتاز غربیها در زمان جنگ و برداشت کم محصول و نیاز وافر قوای خارجی به موادغذایی و بدتر شدن سیستم توزیع کالا در سراسر ایران قحطیهای شدیدی روی داد. ملاکین به وسیلهی عوامل خود و مقامات دولتی این قحطیها را با ذخیرهسازی و احتکار کالا تشدید کردند ( نک.کدی، 1387 :230) باید به این رویدادها خشکسالی را نیز اضافه کرد:
«در قحطسالی دههی بیست که وحوش تپهها و کوهپایههای اطراف به شهر سرازیر میشوند. به کودکان هجوم میآورند. یوزپلنگ گرسنه به خانهها شبیخون میزده و کودکان را میربود. وحشت و اضطراب مردم، عدم امنیت شهر، جادهها و روستاها و در این میان فقر و تنگدستی بهانه میشود. عده ای بر جادهها و گردنهها به کمین بنشینند تا مسافران را چپاول کنند. نبود آسایش، امنیت با چه قدرت و زیبایی در این ترانه-یوزپلنگ-تبلور پیدا میکند» (ذوالفقاری، بیتا: 10-9 ).
در یکی دو دههی قبل از بروز چنین حوادثی نیز، منطقه دستخوش ناامنی، وحشت و تنگدستی بوده است چنانکه روزنامهی حبلالمتین در شماره 11 شهریور سال1303 خود از بینظمی و ناامنی در صفحات لارستان و بندرعباس خبر میدهد « … از نکبت دستهبندی و پشتهماندازی مرکز یک ماه است که از حیث ناامنی بین بندرعباس و لار، طرق و شوارها عبور مال التجاره مسدود، چه، قوافل مبتلا به دستبرد سارقین شده، چند نفری از مُکاری هم مقتول و مالالتجاره کلی را غارت کردهاند … » (حبیبی و دیگران، 1387 : 221)
گزارشات مأموران دولتی از کارگزاری بندرعباس در اواخر حکومت قاجاریه به مرکز نیز حاکی از بروز خشکسالی و قحطی و بیماری، زلزله هجوم روستاییان به شهر بندرعباس است مانند سندهای شمارهی 382 (شیوع بیماری وبا در میناب) و 377 (اغتشاش در میناب و متوقف شدن زلزله در بندرعباس) 367 (وقوع اغتشاش در حوالی بندرعباس) 396 (گرانی اجناس در بندرعباس به واسطهی کمی بارندگی در هندوستان) 355 (وقوع خشکسالی در بندرعباس و بندرلنگه) و … (حبیبی حسن و وثوقی 1387 : 355-385 ).
زَنُن بِری کِبلَه دعا، یوزپلنگ پیدا بودن (زنا برین قبله دعا، یوزپلنگ پیدا شده)
Zanon berey kebla do,ā yuzpalang pidā buden
بکنی تُن مال خدا، یوزپلنگ پیدا بودن … (در راه خدا نذر کنید، یوزپلنگ پیدا شده)
Bokoniton māle khodā yuzpalang pidā buden
اگه بِریم بَه بالاشهر، سرِ راه مُ دُز اَبنه (اگه بریم اطراف شهر، دزد راهمون رو میبنده)
Aga bereim ba bālā shahr sare rāhmo doz abane
اَبندِن تیر و تفنگ، یوزپلنگ پیدا بودن (با تیر و تفنگ راه را میبندند، یوزپلنگ پیدا شده)
Abandon tir o tofang yuzpalang pidā buden
نه زحمت ایدیدن نه زور، شوو اتیت چُوکِمُن ابت (نه زحمت کشیده نه زور زده، شبها میاد بچهمون رو میبره)
Na zahmat ididen na zoor shove ateyt chukmon abat
نَه تیر مُهستِن نَه تفنگ نَه کسی امداد اکُنت (نه تیر و تفنگ داریم نه کسی کمک میکنه)
Na tir mohasten na tofang nakasi emdād akont
(ترانههای نصرک: 65)
5-6-5- انحطاط اخلاقی و ولنگاری اجتماعی
تغییرات فرهنگی به تدریج و در طول زمانی طولانی انجام میپذیرد. برای دگرگونی هر کدام از شاخکهای فرهنگی باید صبر و شکیبایی زیادی را تحمل نمود. بحرانهای اجتماعی، فروپاشیدگی نظام اجتماعی، پریشیدگی اخلاق، بینظمی، بیقانونی و بیتوجهی به علم و فرهنگ که از زمان حکومت بیکفایت قاجاریه شروع شده بود، در زمان پهلوی اول نیز ادامه یافت؛ این وضعیت بنابر شواهد تاریخی در اواخر قاجاریه نیز در جامعهی بندرعباس حاکم بوده است. در کتاب بندرعباس و خلیجفارس در مورد ویژگی و تعداد جمعیت بندرعباس نوشته شده «… جمعیت این شهر ده هزار نفر است و تقریباً دو ثلث سکنهی عباسی دچار وافور و تریاک اندوده یک سکنه مشروبات مکیّفه بیشتر وسکی و عرق مصرف مینمایند (سدیدالسلطنهکبابی، 1342 :163). علاوه براین وضعیت، رضاشاه که خود فردی عامی بود، سواد کلاسیک هم نداشت، با خو و خصلت نظامیگری نیز رشد کرده بود، درک علمی و درستی از تغییر و تحولات اجتماعی نداشت. او به دنبال نوسازی کور جامعه و رشد اقتصادی اجتماعی ایران بود و میدانست که حفظ شرایط موجود نمیتواند جامعه را به پیش ببرد. از اینرو بدون مطالعات اجتماعی و زمینهسازی قبلی و بدون اتکاء به روشنفکران و نخبگان کشور و با دیکتاتوری مطلقه درصدد برآمد تا با وضع قوانین و زورگویی و کشیدن بیگاری از کارگران و کشاورزان و اجحاف مأموران دولتی اصلاحات را از بالا شروع کند و همین موضوع باعث میشد تا فشار مضاعفی به طبقات فرودست جامعه وارد نماید. او میخواست تا با پشتکردن به اعتقادات دینی و باورهای ریشهدار فرهنگی خیلی سریع ایران را مانند ترکیه به کشورهای صنعتی اروپا نزدیک کند. این اقدامات که به وسیلهی پسرش نیز در سطحی وسیعتر دنبال میشد، جامعهای ناهمگن و آش شله قلمکاری را ایجاد نمود که در اصطلاح جامعهشناسی امروز به “جامعهی کژمدرن” معروف است. و از ویژگیهای چنین جوامعی معلق ماندن افراد جامعه و بیهویتی آنها است. برای انجام هرگونه تغییر و تحولات اجتماعی ابتدا باید زیرساختهای عینی و ذهنی آن نیز ساخته شود، اما مردم بیآنکه ذهنیت و اندیشهی خود را با جامعهی نوین همساز نمایند در این فضا گیر افتادند. شتاب این تحولات به گونهای بود که نه، میتوانستند به گذشته بازگردند و نه خود را با شرایط جدید منطبق نمایند.در واقع او با اقدامات خود میخواست تا جامعهی چند فرقهای ایران را به ملتی مدرن تبدیل سازد اما او نوسازی را با غربیکردن و سنت و گذشته را با عدم کارایی اداری و هرج و مرج قبیلهای، اقتدار مذهبی و آینده را با یکسانسازی، همگونگی فرهنگی و تجانس قومی یکسان میدانست. رضاشاه به دولتی فارغ از نفوذ بیگانگان امید بسته و معتقد بود بدون استبداد سیاسی، دسترسی به اصلاحات ممکن نیست اما از حمایت قشر روشنفکر و تحصیل کرده و احزاب سیاسی به دلیل سرکوب آنها و طبقهی متوسط جدید بیبهره ماند و بدون دخالت آنها حکومت کرد بنابراین هیچگونه پایگاه اجتماعی نداشت و به نحو مخاطرهآمیزی بر بستر جامعهی ایران معلق بود ( نک. آبراهامیان، 1387 : 203-128). از سوی دیگر حکومت جدید با ماشینهای تبلیغاتی خود مانند ارتش، دیوان سالاری جدید، رادیو و مطبوعات که در انحصار خودش بود، به ترویج فرهنگ و رفتار غربی و خوش باشیهای زودگذر و عیاشی و ولنگاری و لودگی و بیبندو باری جنسی چه به صورت مستقیم و چه غیرمستقیم ادامه داد. غافل از اینکه اروپا پس از طی قرنها و پشت سرنهادن انقلابهای صنعتی و نهضتهای روشنگری و تحولات علمی و فرهنگی و فلسفی به این مرحله از رشد رسیده بود. این رویکرد گرچه واکنشها و مقاومتهای اجتماعی زیادی را به دنبال داشتت اما رفتهرفته مانند گذشته بسیاری از مولفههای انحطاط اجتماعی و اخلاقی را مانند گسترش فحشا، اعتیاد، میگساری، فساد و ریاکاری در جامعه ریشه دواند که نمونههای آن را در بیشتر ترانههای نصرک میتوان مشاهده نمود :
ای وای ای وای بی محمدعیدعلی (ای وای بر محمدیدعلی)
Ey vāy ey vāy bi mamad eidali
وَختی شَهُندَه چِم خُ سُر شدا (وقتی میآمد چشمهایش را میچرخاند)
Vakhti shahonda chemkho sor shadā
بَر تویِ بافور دود پُر شَدا (وافور را پر دود میکرد)
Bar tuye bāfur doode por shadā
(ذوالفقاری، بیتا:12)
یا
اِی ملا درویش اُمگُ زن مَکُن (ای ملا درویش گفتم زن نگیر)
Ey mollā darvish omgo zan makon
اولاد مَردُم تُ پاشَبَن مکن (فرزند مردم را پابند خودت نکن)
,olāde mardom to pāshaban makon
از ترس لشکر تُ سنگَر وِل اتکِ (از ترس لشکر سنگر رو ول کردی)
Az terse lashkar to sangar vel etke
زَن بَه چَکِت کَ تُ مَنبر وِل اِتک (زن گیرت اومد منبر رو ول کردی)
Zan ba chaketka to manbar vel etke
(همان: 17 و 16)
یا
بَی دو دَنگ تُخمه بی دین ایُشکِ (با دو دانه تخمه بیدینش کردن)
Bey do dang tokhma bidin ishoke
همه جا رفت و سنگین ای شُکِ (هرجا دید رفت و حاملهاش کردن)
Hama jā rafto sangin ishoke
(همان:71)
یا
هر کجا گَبوس و تارنِ هَمُن جا جای شما (هر کجا تار و تنبک باشه، همون جا جای شماست)
Har kojā gabbus o tāren hamonjā jāye shomā
هر کجا مشروب و یارِن هَمُن جا جای شما (هر کجا مشروب و یار هست، همونجا جای شماست)
Har kojā mashrub o yāren hamonjā jāye shomā
هر کجا کوه و شکارِن هَمُن جا جای شما (هر کجا کوه و شکاره همون جا جای شما)
Har kojā kuh o shekāren hamon jā jāye shomā
نابَن و اِیسین و سرخُن شَبَرن عِشک خانم زیورن (نایبند و ایسین و سرخون میبرنش عیش زیورخانمه)
Nabano isin o sarkhon shabaren eshke khanom zivaren
بشنو اَی زیور نصیحت، چون حمیده نکنی (ای زیور نصیحت میکنم تا مثل حمیده نشی)
Beshnow ey zivar nasihat chon hamida nakoni
اِی عمارت مثلِ دیوار چَلیده نَکُنی (این عمارت رو مثل دیوار خرابه نکنی)
i emārat mesle divāre chalida nakoni
آبروخُ مثلِ آبِ چکیدَه نَکُنی (آبروت رو مثل آب چکیده نکنی)
āBru kho mesle ābe chakida nakoni
(همان:41)
یا
بِی میدی گول اَدَم (مهدی رو گول میزنم)
Bay midi gul adam
هرچه توا پول اَدَم (تا بخوای پول بهش میدم)
Har che tavā pool adam
(همان:28)
یا
… کِصّه نو پیدا بودِن، شهری سنگینن (قصههی نو پیدا شده، شهری خانم بارداره)
Kessey now pidā buden shahri sanginen
اُشکم شهری پر شُکه از نوکر و ارباب (نوکرها و اربابها شهری خانم رو حامله کردن)
Oshkome shahri por shoke az nowkar o arbāb
(همان:38)
برآیند
● بررسی فرهنگ تودهای که بیش از هر مقولهی دیگر در ادبیات، شعر و ترانه تبلور مییابد زبان گویا و بیریای جامعه است و از خلال آن میتوان بیش از متون رسمی و تاریخی و اسناد و مدارک به ناخودآگاه جمعی انسانها در هر کدام از مقطعهای زمان دست یافت و ترانههای نصرک یکی از این منابع است.
● نصرک که از میان این مردم برخاسته و زبانگویای آنها شده است از درون ترانههای خود بسیاری از جلوههای زندگی، وقایع ریز و درشت اجتماعی و سیاسی یک قرن اخیر بندرعباس را بازگو کرده است و در این مقاله سعی شده است که با مراجعه به متون تاریخی مستندات آن را نیز پیدا نموده تا غبار از چهرهی پیشین بندرعباس و زمینههای اجتماعی ای که در ترانههای او تبلور یافته، در این مقطع زدوده شود.
● این مقاله با عبور از میان ترانههای مردمی نصرک موضوعات مهمی مانند دخالتهای دولت استعمارگر انگلیس در خلیجفارس، سیاستهای نسنجیده و بیبرنامهی رضاشاه در مورد سربازگیری اجباری، متحدالشکل نمودن لباس، کشف حجاب، ظلم و اجحاف مأموران دولتی و عوامل دیوانی او و همچنین وقایع دیگری که در تحولات و زندگی روزمرهی مردم منطقه موثر بودهاند مانند تورم، گرانی و نایابی ارزاق عمومی، جنگهای جهانی اول و دوم، ناامنی و اغتشاش و اختلافات و برخوردهای نیروهای محلی، فقر، فحشا، بیبندوباری اجتماعی و گسست هویت اجتماعی به دلیلگذار جامعه از سنت به مدرنیته همزمان با ورود عوامل مادی مدرنیزاسیون در جامعه مانند ماشین، کامیون، رادیو، لباسهای غربی مانند کت و شلوار و کلاه و کراوات و … را از زبان عریان و چالاک نصرک بیان میکند.
● ترانههای نصرک ظرفیت بررسیهای دیگر از لحاظ زیباییشناسی، مردمشناسی و جامعهشناسی بندرعباس قدیم و سایر منطقههای جنوب را دارد و این مقاله به دلیل محدودیت مقالههای پژوهشی صرفاً بخشی از قابلیتهای این ترانهسرا را مورد بررسی قرار داده است.
منابع
1-آبراهامیان، یرواند (1387) ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و دیگران، چاپ سیزدهم، تهران:نی
2-آریانپور، امیرحسین (1373) جامعهشناسی هنر، تهران:دانشکده هنرهای زیبا
3-اتابکی، تورج (1385) تجدد آمرانه، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران: ققنوس
4-اقتداری، احمد (1371) “حقوق تاریخی ایران بر چهار جزیرهی تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی و باسعیدو” در پیوست کتاب سرزمینهای شمالی پیرامون خلیجفارس در صد سال اخیر تألیف محمدعلی سدیدالسلطنه کبابی
5-حبیبی، حسن و انوری، امیرهوشنگ (1387)گزیدهی مقالات و اخبار روزنامههای مهم درباره خلیجفارس، تهران: بنیاد ایرانشناسی
6-حبیبی، حسن و وثوقی، محمدباقر (1387) بررسی تاریخی، سیاسی و اجتماعی اسناد بندرعباس، تهران: بنیاد ایرانشناسی
7-سایبانی، احمد (1386) از بندرعباس تا بندرجرون، چاپ دوم، قم:همسایه
8-(1390) بندرعباس و هلالطلایی، چاپ دوم، قم:همسایه
9-سدیدالسلطنهکبابی، محمدعلی (1371) سرزمینهای شمالی پیرامون خلیجفارس و دریای عمان در صد سال پیش به تصحیح احمد اقتداری، تهران: جهان معاصر
10- (1342) بندرعباس و خلیجفارس به تصحیح احمد اقتداری، تهران:دنیای کتاب
11-حجاریان، محسن (1387) مقدمهای بر موسیقیشناسی قومی، تهران: کتابسرای نیک
12-زعیمی، غلامرضا (1393) ایجاد تلگرافخانه و کنسولگری انگلستان در بنادر و جزایر هرمزگان در پژوهشنامه فرهنگی هرمزگان شمارههای 6 و 7 ، صص 149-127
13-ذوالفقاری، محمد (بیتا) در محلهی خاموشان، زندگی و ترانههای نصرک، قم:ناشر مولف
14-کدی، نیکی (1387) ریشههای انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران:علم
15-مک دانیل، تیم(1389) خودکامگی، نوسازی و انقلاب در روسیه و ایران، ترجمه پرویز دلیرپور، چاپ دوم، تهران:سبزان
16-معصومی، بهرام (1389) ترانههای عامیانهی فارسی، تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی
17-نقوی، حسامالدین و محسنی، علیرضا، (1395) اسناد محمدعلی سدیدالسلطنهکبابی در طعم تاریخ شناختنامهی سدیدالسلطنهکبابی، منتشر نشده
18-وثوقی، محمدباقر (1381) تحولات سیاسی صفحات جنوبی ایران، تهران وزارت امورخارجه
19-وثوقی، محمدباقر و دیگران (1384) جنگنامهکشم، تهران:میراثمکتوب
مجله و نشریات
1-مجلهی فردوسی تیرماه سال 1348 شماره 918
2-مجلهی ارمغان فرهنگی، پاییز و زمستان 1389، ضمیمهی فرهنگی، شمارههای 13 و 14 صص 46-43
3-فصلنامهی پژوهشی آموزشی اورمزد، شماره شانزدهم سال 1393 ، ویژهنامهی بومیسرودههای هرمزگان
گفتوگوها
1-گفتوگو با غلام خودستان تیرماه 95 بندرعباس
2-گفتوگو با محمد زرپور خردادماه 95 بندرعباس
3-گفتوگوی ابراهیم منصفی با ارسلان عطایی مردادماه 76 بندرعباس در “دستنوشتههای ابراهیم منصفی” منتشر نشده
Typology and social background of Nasrok lyrics
Dedicated to Mohammad Zolfaghari who reintroduced Nasrok
Abstract:
Reflection of social phenomenon in literature and art medium –which is the single source of representing social behaviors- can tell us more about social situations than historical and scientific texts, regardless of any political or ethical consideration. Oral literature can reveal the hidden truth even more and of these sources is lyrics and specially lyrics of pop songs.
Lyrics of Nasrok, are one of the most important texts of vocal music of Bandarabbas, which are the reflection of social and historical events at the end of Qajar to the beginning of Pahlavi eria. This study utilizes …. Methods for analyzing Nasrok’s lyrics in order to revisit the event at his time and shows the unknown aspect of his works. The result shows his lyrics reflect many social and historical event of that time –which are documented in other texts- and therefore it is a reliable source for further studies in the culture of Bandarabbas and south of Iran from Sociological point of view.
Keywords: Nasrok, Bandarabbas, folk song, Lyrics